مولای من سلام ...
آغاز ربیع مقارن با هجدهم آبان یکهزار و سیصد و نود و هفت مصادف است با سیصد و یازدهمین مشق جمعه نویسی و امروز همان روزی است که به نام هجرت میشناسیم. بارها این آیه را خوانده بودم اما هرگز چنین به معنای نهفته در آن توجه نداشتم که چقدر عجیب است امر پروردگار به جناب رسول: وَاصْبِرْ عَلَىٰ مَا يَقُولُونَ وَاهْجُرْهُمْ هَجْرًا جَمِيلًا (مزمل/10)
یعنی حتی آنجا که ظلم ها و ناملایمت ها و بی انصافی ها جناب ِرسول را احاطه کرده است و ایشان باید هرچه از زندگی دارند را رها کنندو بروند – نه اینکه سفری آرام و با خیال ِآسوده به سوی خانه ای امن که از پیش برای ایشان تدارک دیده شده – رفتنی از جنس دل بریدن و مواجهه با فردایی مبهم و سپردن هرآنچه هست به او ... هجرتی چنین صعب و عمیق و اما نه فقط هجرت
آقای ِجان
آن قید «جمیل» که در پس هجرت آمده است دنیای معانی را در دل دارد. باید رفت اما باید زیبا رفت. و آداب زیبا رفتن چگونه است؟ چقدر دنیا لبریز است از آدمهایی که زشت می روند. از قدرت زشت می روند، از زندگی زناشویی زشت می روند، از کار و کسب و تجارت و شراکت زشت می روند اما امر بر این است که حتی زمان ِرفتن باید زیبا رفت.
حضرت ِپناه
آداب زیبا زیستن و زیبا رفتن را باید از شما آموخت. مبادا عمری تعلق به شما را بر زبان داشته باشیم اما از هرکجا که می رویم زشت برویم. و غایت ِزیبا رفتن، در مرگ متجلی است. مرا آنگونه تربیت فرمایید که مرگم، هجر جمیل باشد