مولای من سلام ...
نمیدانیم و میداند. نمیتوانیم و میتواند. نمیخواهیم و میخواهد. نمی رویم و می آید. نمی کاویم و می یابد. ظاهر آن است که ما می کاریم و باطن آن است که او می رویاند. وقتی که میخواهیم از او است، و آن کس که میخواهد از اوست، و آنچه که میخواهد از اوست و اصل فهم و میل برای خواستن نیز اوست. مستغرق در اوییم و هرکس با هر سطحی از معرفت، هر چه میخواهد در این عالم یعنی «او» ولاغیر.
آنکه از سر شهوت نیز به آغوش زنی می خوابد، میلش به اوست و حتی آنکه به طمع ثروت از مال دیگری می دزد، میلش به اوست. شاید راه صواب و ناصواب در خواستن یا نخواستن او نیست چون منهای او چیزی نیست که بشود خواست. بلکه همه تفاوت میان خوبان و ناخوبان ِعالم در «ادب ِخواستن» است.
آنکه قدرت را به قیمت ظلم به خلق خدا خواسته است، به ادب قدرت نرسیده. آنکه آرامش را به قیمت تجاوز به حریم دیگری خواسته، به ادب آرامش نرسیده و آنکس که ثروت را به قیمت تاراج دیگری خواسته به ادب ِ ثروت نرسیده و همه راز تعالی در این ادب است و ادب نیز آدام دارد. ما را ادب بفرمایید اما به عافیت