| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام

فرزندی که در سایه پدر و مادر زندگی می‌کند، غم آب و نان نمیخورد. سر ظهر میگوید، گرسنه اش میشود میگوید گرسنه ام، تشنه اش می شود میگوید تشنه ام. کتاب و دفتر میخواهد سراغ جیب پدر می رود و گویی کاری در این عالم ندارد جز اینکه پدر و مادری به او گفتند، تو درس را بخوان!

حضرت جان

توکل اگر این است، که ما باید فارغ باشیم از ماتم روزی، سعی ما آن است که شوق و طلب‌مان را تصدیق فرمایید والا چه از ماست؟ چه بسیار سودها برده ام از کاری که دیگران نیز اندازه من یا بیش از من زحمت کشیده اند اما سودی عاید آنها نشده. چه بسیار خسران کرده ام از کاری که کم از دیگرانی نذاشته ام که سود برده اند اما سهم من زیان بوده. اگر محض اراده ما کافی بود، باید همه به یک میزان سود و زیان می بردیم اما رزق، قصه دیگری دارد.

ما ولی، نیستیم بلکه تحت ولایتیم. آنچه از ما میخواهند در واقع از شما میخواهند، بفرمایید و نظری کنید. آن کاسبی که با صغیر معامله میکند در واقع صغیر را واسطه ولی‌اش میداند. هرچه بر سفره ما گذاشتند به اعتبار شماست. جمعه دویست و پنجاه و هشتم به همین تمنا اکتفا میکنم.

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه دوازدهم آبان ۱۳۹۶ساعت 0:49 |