مولای من سلام ...
گرمای ششم مردادماه یکهزاروسیصد و نود و شش را میچشیم و گویی این رسم تکامل است که برای تعالی باید تابستان و زمستان دید. باید از بهار و خزان گذشت. ما و روابط ما در تنوع فصول و فراز و فرود امور است که عیارسنجی می شود. چه بسیار دوستی ها و وصل های بهاری که به مشقت تابستان که می رسند می سوزند و چه بسیار رنگ و لعاب های تابستانی که به سوز زمستان رنگ می بازند.
جمعه دویست و چهل و چهارم گذشت و من هفته جاری را به این تذکر سپری کرده ام که رنجهای ناروایی که می بریم گاه ماحصل لذتهای ناروایی است که چشیدهایم. البته این قاعده مختص رنج نارواست، یعنی محنتی که آدمی خود بر خود تحمیل میکند. مانند کسی که به لذت ناروای خوردن مازاد بر نیاز اقبال داشته و حالا باید رنج ناروای کسالت و کرختی را تحمل کند. عقوبت، عقده گشایی خدا نیست بلکه خود عمل است. خود ِ پرخوری می شود رنج. خود ِ دلبستن به زوال پذیرها میشود رنج دل کندن. اگر همه پیام ابراهیم همین یک جمله باشد « لَا أُحِبُّ الْآفِلِينَ» او رسالت خود را به انجام رسانیده ... من افول کنندگان را دوست ندارم