مولای من سلام ...
جمعه دویست و چهل و یکم را پشت سرگذاشتم و این چند سطر را مشق مینویسم به نیت مراقبهای هفتگی که به عرض حال محضرتان وعده دارم. امروز در مرور درسی، به مثالی از خواجه نصیرالدین طوسی برخوردم که بسیار لذیذ بود.
او در ضرورت مداومت میگوید، اگر چوبی در معرض آتش حرارت ببیند اما قبل هیزم شدن جدا و سرد شود و سپس دوباره حرارت ببیند اما قبل هیزم شدن جدایی و سرما را تکرار کند و این آمد و شد سالهای سال تکرار شود در نهایت این چوب، هیزم نمیشود!
حضرت جان
برداشتم از این مثال، نقد ایمانورزی خودمان بود که پنداشته ایم با این پرهیز رمضان به رمضان و تعزیه عاشورا به عاشورا قرار است در جان ِ ما ، آبی گرم شود. هر از گاهی ذوقی و شوری و مراقبه ای و سپس یاس و توقف. انگیزه و نشاط و برخاستن، سپس رخوت و تسویف. با این سلوک پاندولی که دایم در چپ و راست شدن است، اثر ماندگاری حاصل نمیشود و تنها گردی از کارگاه آدم سازی پروردگار بر چهره و لباسمان مینشیند که بیشتر به درد خریدن نظر مردم و ریا میخورد.
راه بر کسی باز میشود که تا هیزم شدن، در معرض حرارت بماند و اگر هیزم «شد» حالا در سرمای محض باشد یا تعادل بهاری فرقی نمیکند، دیگر جانش هیزم شد. سلوک ، هوس معنا کردن نیست بلکه رنج معنا کشیدن است. ما را به گنج ِ رنج دلالت فرمایید.