| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

آقاجانم ، سلام ...

خواستم بنالم از تنهایی، دیدم در محضرتان خلاف ادب است گویی در محضر خورشید کسی از سرمای شب بنالد اما آنکه من عرض میکنم تنهایی مترادف با بی کسی نیست بلکه به منزله عجز همگانی است. همه هستند و کاری از کسی ساخته نیست و گویی کسی نیست. سر بی کسی سلامت، گلایه ندارم و خلاف ادب نمی گویم اما عرض همان خستگی است که هفته هاست تکرار می شود.

ادب ما به حد خردسال است و زبان به دندان نمی ماند. ادب یعنی آنکه خواجهء طوسی داشت آنچنان که وصیت کرد تا پایین پای جد کاظم جناب موسی بن جعفر دفن شود و بر روی قبرش حک شود سگشان دستانش را بر درگاه ایشان گشاده: «و کلبهم باسط ذراعیه بالوصید» و الا ما چه می فهمیم از ادب؟

حضرت بابا

امروز که مقارن است با بیستم اسفند یکهزار و سیصد و نود و پنج و مصادف است با جمعه دویست و بیست و پنجم، در یاد پدر شهید شما هستم. حکایت از آنجا شروع شد که به دلم گلایه بود مبنی بر اینکه در محاصره بلایم. یعنی صحبت از یکی و دوتا نیست؛ بعد به یادم آمد آن عالی مقام که عمری را به حصر و حبس گذراند. گویی آیین تربیت خدا چنین است و خدایی که «رب» باشد خود میداند چگونه مربا بسازد. چه بسا مولایی چون حضرت آقاجان حسن عسکری؛ حتی پس از شهادت نیز مقبره شان در محاصره اعدا و غافلان باشد.

مولای من ...

حقیقت درد این نیست که ما حرفهایی داریم که کسی نشنیده، بلکه دردترین، آن است که شما فرمایش‌هایی دارید که ما نشنیده‌ایم. میان حسام الدین و دنیا، پادر میانی کنید لااقل آنقدر که بگذرد ...

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیستم اسفند ۱۳۹۵ساعت 23:8 |