| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

جمعه دویست و نوزدهم سپری شد در حالی که چند دقیقه ای مانده به پایان شب، از تشریفات بستری آقای ِ کوچکم برگشته ام تا برای چندمین بار در ماههای اخیر، چشم انتظاری غریبی را در پشت علامت ورود ممنوع اتاق عمل، تجربه کنم. خسته ام آقا ... حرفهای  بلندم را در نامه ای کوتاه تقدیم میکنم.

من مسلمانی را از جد شهید، سیدالشهدا دارم والا اگر همه معارف دین بود و حسین بن علی نبود، در مواجهه با رنج، الگوی بی نقصی نمیتوانستم بیابم. مانند طوفان زده ای هستم که در دل شب، چشم بر فانوس دریایی دوخته و فانوس من این حکایت است که مولا به برداشان، محمد حنفیه فرمودند که پس از تو رسول خدا را دیدم که گفت «یاحسین، اخرج، فان الله قد شاء ان یراک قتیلا» پس محمد حنفیه برادر خود را بیم داد که همسر و فرزندان خویش را راهی نکن اما مولا فرمود «ان الله قد شاء ان یراهن سبایا».

حضرت آقا ...

خدا خواست او را کشته ببیند و خواست حرم او را اسیر ببیند. راه و رسم مسلمانی، کشف نمیشود مگر آنکه آدمی در یابید که خدا میخواسته او را چگونه ببیند. مولای من، مدد فرمایید که دست خدا خط نزنم و راه به همانجایی ختم شود که او میل داشته.

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه پانزدهم بهمن ۱۳۹۵ساعت 11:3 |