| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

آقای من سلام ...

محنت آن است که ما ساحت شما را در آیینه شعور و ابعاد ادارک خود می بینیم و به این سبب به مراتب شعور ما، شما دارای مصادیق و تجلی در جامعه هستید. آنچنان که در نگاه منقبض و سرکوب شده فلان مسلمان، شما متجلی با شمشیری هستید که از آن خون می چکد و سرهای مخالفان چون برگ خزان بر زمین می ریزد؛ پس مقرب ترین فرد به شما جنگجوترین ِ مردمان است.

در نگاه غرق در مشق و کتاب دانشجو و طلاب شما دانشمندی عالی مقام هستید و به این سبب مقرب ترین فرد به شما درس خوانده ترین و مشق نوشته ترین مشایخ حوزه اند که چه بسا پشت به جامعه و رو به کتابخانه خود قامت خویش را هلال کرده باشند.

در نگاه کسی که به قول عامه هیئتی است و اقامت گزیده در بزم های مولودی و عزای شماست، شما روضه خوان ترین و روضه شنو ترین مقام ِ عالمید و پس به شما مقرب تر آنکسی است که بیشتر در این مجالس نشسته باشد و بر آن ارادت بورزد و...

اینچنین است که یکی می پندارد اگر شما بودید، مشق را رها نمی کردید که پیاده تا کربلا مشرف شوید، آن دیگری می‌پندارد اگر شما بودید توفیق قدم نهادن در طواف خانه جد شهید را به هیچ کتاب و لعابی نمی فروختید و آن دیگری می پندارد اقتدای به شما امروز آن است که سلاح بر گیرد و به جهاد در برابر آدمخوارهای ِ داعش اشتغال ورزد و... خلاصه همانی که عرض شد، شما متجلی به میزان فهم مخاطبید.

و البته ، همه اینها شمایید ...

اصلاً لطف اتکا به انسان کامل همین است که هر انسانی کمال خود را در او بیابد و البته او اجل بر تمام اینهاست. یعنی همه اینها شما هستید اما نه فقط همین ...

مولای ِ جان

بنده از آن گروهم که درس و مشق در نگاهم پررنگ است و عمری می پندارم عزیزترین خلائق نزد شما درس خوانده‌ترین ایشان هستند و البته غرض از درس نه این کاغذ بازی‌ها و نمره پروری هاست. فارغ از ژست های دکتر و آیت الله و حجت الاسلام والمسلمین‌ها که همه ابداعات اخیر است و لقمه های چرب روزگار به دهان همیشه باز نفس ! بلکه مشق زلال و کتاب ِ ناب و درس خلوت و کشف شب و... خلاصه تلقی ام این است که آن کس که این ندارد ، پس شما را نیز نخواهد داشت. یا لااقل سهمش از شما مختصر است.

نه آقا ...

این هم به قدر فهم من است و شما ورای اینها باید باشید. شاید به همین منوال است که فردا که پرده غیبت ِ ما فرو افتد دریابیم که هی داد چه کلاهی بر سرمان رفته است. ما می پنداشتیم مقرب ترین ِ مردمان ِ عصرمان به شما، فلان عالم شهیر و سید شریف و شیخ مدرس و صاحب درس فتوحات و نفحات و این و آن است، نگو آقا هم نشین پیرمرد کاسب ِ محل بوده است که باور کرده، ایمان ده جزء است و نه جزء آن رزق حلال!

حضرت ِ آقا

حقیقت آن است که هرکس در طریق سلوک خود بزنگاهی دارد و در آن وقت معلوم، امتحانی بر او مقدر می شود و آن لحظه و یا لحظات است که می تواند ببازد یا بسازد. برود یا بماند. برخیز یا فرو ریزد و چه بسا آن امتحان، یک لبخند ساده به همسری باشد که تمام روز را در انتظار هم صحبتی با ما به انتظار نشسته. شاید آن امتحان، سخن نرم با مادری باشد که روزهای سختی را به تیمار ما گذرانده. شاید آن امتحان و بزنگاه، همان خشمی باشد که پشت فرمان ماشین فروخورده ایم. امتحان فقط ذبح اسماعیل نیست ... ما هزاران ذبح را باید به عافیت بگذرانیم تا به ذبح عظیم رسیم! و من در ادراک آن بزنگاه و توفیق در آن امتحان ِ پنهان، محتاج مدد شمایم.

آه ...

جناب ِ ماه ...

گذشت ... گذشت ... دویست و نهمین جمعه مقارن با پنجم آذرماه نود و پنج و آخرین روزهای چهارمین سال جمعه نویسی فرا رسید و ما در باغ این مراقبه قد کشیده ایم. انکار نعمت است اگر نبینم و نگویم چه پله ها که پیموده شده و اقرار به واقع است اگر بگویم چه بسیار راه مانده. لطف ایام سپری شده آن است که اگرچه پخته نشده ایم اما بر خامی خود اشراف یافتیم ...

دور نیست که گداختگی ِ جان ِ ما در تنور شما عالم گیر شود و کار جنون ما به تماشا برسد ...

 

 

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه پنجم آذر ۱۳۹۵ساعت 23:33 |