آنکه می گویند قرآن معجزه جاوید است، تنها به این معنا نیست که متن آن مصون از تحریف و تغییر است. اگرچه این نیز معجزه است اما همین کفایت نمی کند. چه بسا بررسی این معجزات برای ما باور حاصل کند که این کتاب از منبع فرابشری صادر گردیده است اما بعد چه؟ حالا یقین و باور به چنین خصیصه ای به چه کار ما خواهد آمد؟
بی تردید اگر باطن ِ این کلمات علاج درماندگی بشر نباشد، جاودانگی ظاهر آن چیزی در حد عجایب است و شاید کمی بیش از عجایب طبیعی ... اهرام مصر نیز صدها سال است که باقی مانده، همچنین دیوار چین ... این دوام ظاهری که هیچ گشایشی در فروماندگی های ما حاصل نمی کند چه برکت و ثمری دارد که بتوان آن را اسباب ِ جاودان هدایت دانست؟
مولای من سلام ...
جمعه دویست و پنجم از مشق هفتگی ام مقارن است با آخرین جمعه از ماه محرم سال 1438 هجری قمری و من در پیچ سختی از راه هزار خم زندگی به نوشتن مشغولم. شاید صعب ترین مرحله از زندگی و سلوک هر رهرویی آن دمی است که هرچه در می کوبد، باز نمی شود. هرچند در ضمیر خود باور داشته باشی که توفقیات این صراط بر اساس استحقاق نیست بلکه لطف او ست و ترک لطف ، خلاف عدل نیست لکن این حرفها برای کودک ِ بی تاب ِ جان ِ ما ؛ شیر نمی شود ...
با خودم میگویم بی تردید قرآن باید راهگشا باشد ... مگر نه آنکه معجزه ای پابرجا و الی الابد است، پس باید استجابت کننده پرسشهای بنی آدم باشد. باید بتوان هر حالی از احوال خود را در آینه ای تماشا کرد و سنجید که اولیای الهای در چنین موقعیتی چه می کردند. اما هرچه می گردم، مصداق حال خود را نمی یابم.
شاید باید داستانی اینچنین می بود تا گره از کار من بگشاید، مثلا جناب ابراهیم علیه السلام برای اطمینان از خدا نشانه خواست و خدایش فرمود چهار پرنده به وصف معلوم را بگیر و ذبح کن و در هم امیز و بر سر چهار بلندی قرار ده. پس ابراهیم هرچه نشست، آن چهار لاشه به جان نیامدند و تغییری حاصل نگردید ... آنگاه ابراهیم چه می کرد؟؟ یا شاید باید داستان اینچنین می بود که چون موسی سپاه فرعون را در قفای خود دید ، دست حاجت به آسمان برد و عصا به آب گذاشت اما دریغ از اعجاز ... ابراهیم به آتش پرید و گلستان نشد! فرزند را با خود به کارزار برد و میش نازل نشد و موسی در محفل فرعون عصا به زمین انداخت اما دریغ از جنبشی، پس کاهنان و جادوگران برا و سخت خندیدند....
سکوت میکنم چون قصد ندارم اسباب شرک برای دیگران باشم. شک مقامی است که باید هرشخص خودش به پای خودش برسد. آنکس که به پای دیگری به شک می رسد، حظ شک را نمی برد. شک نظیر میوه ای است که تنها باید رسیده آن را چید ...
بگشا پسته خندان و شکرریزی کن خلق را از دهن خویش مینداز به شک
باشد که خداوند دستی جنباند که ایام قبض، شیطان در گوشمان شاد تر از همیشه است ؛ الهی مایوس شود