مولای من سلام
این لفظ عامیانه اما عمیقی است که به هرچیز که میخواهند بی ارزشش بدانند و بی ارج توصیفش کنند می گویند «بی خود». یعنی قیمت هرچیز به «خود» آن است و اگر این دُرّ را از صدف هر موجودی خارج کنند به پوسته ای بی مقدار بدل خواهد شد.
سررشته این حرف از آنجا آغاز شد که چند روز پیش ، پشت فرمان در حد فاصل خانه تا دفتر کارم برای خودم بلند بلند حرف میزدم و چون خطیبی بالای منبر برای یگانه مستعم که همان «خود» است وعظ می گفتم. آشوب رانندگی مردمان را مثال میزدم که نگاه کن حسام ... نگاه کن ...
یکی آنقدر بی خیال است ، یکی هراسان ... یکی وحوش است ؛ یکی آدم ... یکی دیوانه خشمگینی است که فقط می تازد و دیگری آنچنان در اوهام که میان خطوط تلو تلو میخورد ... یکی خوب ِ خوب و یکی ناخوب. یکی با گذشت و یکی درنده ، چه تفاوت دارد اگر پدال گاز جای دندان تیز را بگیرد؟ هرکس برای خودش یک «خود» دارد و با همان خود به خیابان آمده. درواقع ماشین ها ابزارند، آدم ها سوار «خود»ِشان شده اند.
آقای من ...
بعد آینه سخن را به روی خودم برگرداندم و بر احوال خودم نگریستم. جای افسوس است که گاه در برابر آن دیوانه خشمگین، خشمگین می شدم و گاه در برابر آن خوب ِ با گذشت من نیز خوب ِ خوب ... به نظرم آمد این تبلور «بی خود» بودن است. آنهایی که «خود» ندارند، همواره متاثر از «خود» دیگران می شوند.
به فراخور احوال «خود»ِ مقابل شکل میگیرند. با بخیل، بخیل می شوند ، با مکار ، مکار ... با بد بدی می کنند و با خوب خوبی. با خشمگین به خشم رفتار می کنند و با صبور به صبر. یعنی همواره متاثرند از پیرامون و این یعنی یک انسان «بی خود».
اما در مقابل انسان «خود دار» وقتی به دیگران می رسد «خود» می ماند و آن دیگرانند که به مانند او شکل میپذیرند. خشمگین در برابر صبرشان محو می شود، ناخوب در برابر خوبی شان خوب یا لااقل اگر خوب نباشد اینان را نیز ناخوب نمی کند.
سالک اهل «خود» وقتی به کسب می رسد ، به شیوه «خود» کسب می کند نه اینکه کسب او را مانند خود کند! کاسبی که کسب همه کلام و نهان و عیان و خیال و وصال و ماه سال آدمی را به چرتکه ببندد که «خود» ندارد بلکه خود به کسب فروخته است. محصل و عالم اهل «خود» وقتی به علم برسد آن را از آن ِ خود می کند نه آنکه خود را در تزویر و تظاهر اهل علم ببازد ...
حضرت جان
انسان اول باید «خود» داشته باشد و بعد به «خودسازی» برسد. برخی از ما آنچنان غافل از مراتب هستیم که همان ابتدا دنبال مشق خودسازی می رویم بی خبر که باید ابتدا نگریست که اصلا آیا «خود»ی در کار مانده که آن را بسازیم؟ دیوار فرو ریخته را چه جای کوبیدن قاب؟
و غایت خود داشتن آن است که خود را با دست خود به اهلی تحویل دهیم. بگوییم این باری است که تا اینجا به دوش ما بوده و بزرگی فرمایید و تحویل بگیرید. چه خوش است حال آنانی که روزی خود را تحویل شما می دهند و آن «خود» چنان قابل مانده که شما بپذیرید ... و الا کی شما حرامی را به داشته های خود راه خواهید داد؟ مبادا خودمان حرام شود ... میخواهید حرام شویم ...
telegram