| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

حضرت آقاجانم ... سلام

آن زمان که جناب ِ جان ؛ جد شهید در برابر سپاه یزید ایستاد و سخن از حق گفت در مقابل هیاهو و هل‌هله شنید. پس به ایشان گفت که بطون شما از حرام انباشته است و به همین سبب شنوای سخن حق نیستید. این راز و رمز عجیبی است که تا هستی هست، هست ...

هستی به بیان حق مشغول است و آنانی که ضمیر خود را از حرام انباشته اند در هیاهوهای خود ساخته غرق شده اند و هیچ صدایی نمی شنود و نشنیدن استعاره از «ادراک» است و نه تنها یک قوه سامعه. یعنی آنکه از حرام انباشته است درک نمی کند. آدمیزاد منهای درک حیوانی بیش نیست.

مولای من ...

بطن انباشته از لقمه حرام از آن کسانی است که پای سفره حرام نشسته اند. با خودم فکر میکردم که یعنی در بازار کوفه چگونه کاسبی می کردند که اهل حرام بودند؟ اصلا بازار حرامیان باید چه خصوصیاتی داشته باشد؟ اگر بخواهیم بازار یزیدیان را ترسیم کنیم به چه مولفه هایی میرسیم. احتمالا اینگونه است:

یزیدیان در کسب خود حیله و نیرنگ می کنند و نیرنگ را به مهارت می شناسند

یزیدیان در کسب خود دروغ می گویند و از ناراست پرهیزی ندارند

یزیدیان در کسب خود بدعهدند ؛ امروز وعده می دهند به هزار فردا عمل نمی کنند

یزیدیان در کسب خود کم فروشند ؛ کم را به نرخ زیاد آب می کنند

یزیدیان در کسب خود نزول و ربا را را قاعده تجارت می دانند

یزیدیان ...

آقای ِ من ... آقای من ...

هرچه بیشتر می گویم انگار این قاعده کسب و کار را نزدیک تر می بینم! ما چه طایفه ای هستیم آقا؟ حسین حسین شعار ما و یزید کسب و کار ما؟ ما چه طایفه ای هستیم آقا؟

آخ ... مولا ... آخ ...

خدا میداند و شما ... من میلی به بازار و کسب ندارم. کسب برای من ریاضتی است که از باب ضرورت به آن گرفتارم نه تجارتی که ذوق شب و روزم باشد. دل خوش به اینم که میدانید این گرفتاری ها، کام من نیست. تسلی می دهم که مولایم علی نیز چاه می کند و خرما می کاشت و دنیا را آباد می کرد... قسم می خورم که با غبطه و افسوس از کنار کتاب ها و کاغذهای ناتمام می گذرم و با دل آشوب دستم به چک و ماشین حساب می رود. دنیا مرا به اسارت برده است ...

آقا من در میان خردمندان! بی تجربه و بی مایه ام ... آدمی که نقد می خرد ... نقد بفروشد ... بابت مدت بهره‌ای نمی خواهد و بهره ای نمی دهد! هیچ سکه و هبه ای به ماموران خرید نمی دهد ... نزول نمی گیرد و نزول نمی دهد ... دم رئیس شعبه و مسئول اعتبارات را نمی‌بیند؛ یک قران وام بانکی ندارد ...

آقا ای کاش میشد بعد از همه این سطرها بگویم در عوض رزق و برکت از کسب من می جوشد اما اینگونه نیست. آنکه از کار جا مانده منم ... آنکه باخته منم ... باورم این نیست که قاعده کسبی را پیش پا گذاشته باشید که دنیا به خاکستر ختم شود که آتش عقبی خاموش شود. این فهم متداول از تفکیک دنیا و عقبی به جانم نمی نشنید ...

میدانم برای انسان جز «سعی» نیست. میدانم قاعده توسل این نیست که من بنشینم و شما نظر کنید ... اما عرضم این است ، حالا که من جان کنده ام جانم دهید ... الغوث ...

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه یازدهم تیر ۱۳۹۵ساعت 23:23 |