| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

حضرت جان

فرض بفرمایید کتابی آنچنان جذاب و گیرا که چون به دست گیریم ، زمین گذاردنش محال باشد. پلک بر هم نمیزنیم تا صفحه ای بخوانیم و چون به آخر برسد بگوییم «یک صفحه دیگر...» و باز آن دیگری چون به سرانجام برسد صفحه دیگری را از سر بگیریم.

داستان آنچنان روان و باب میل باشد که چون به آخر می رسد دلمان نیاید که از آن بگذریم و کتاب را برای بار دوم بخوانیم. این بار اگرچه داستان خوش است اما شوق آنچنان که روز نخست بود نیست. هر صفحه ای که شروع میکنی ، پایانش را میدانی و هر صفحه ای که می گذرد، صفحه بعد را می شناسی. آخر داستان فاش شده و از اولش هیجان ها فروکش کرده ...

بعید است این چرخه به بار سوم برسد اما اگر برسد حکایت افول جاری است و این بار از بار دوم نیز تنور سردتر است. پس کتاب را می بندیم و به سراغ کتابی دیگر می رویم ...

آقای من

کتاب دنیا همین است ...

یکبار که می خوانی ، آنچنان محو تماشایی که یاد جز آن در سرت نمی رود اما بار دوم چه؟ و اصولاً چند بار می‌شود این حلقه را تکرار کرد؟ اما این بار انگار کتاب دیگری نیست ! امان از آن زمان که دنیا در ورطه تکرار افتد. خوب و نخوب تکراری ...

و چون میخواهی از این تکرار رها باشی، تعهدات و تقیدات مانع است. تعهد به کار؛ تعهد به آدمهای پیرامونی، تعهد به آداب زندگی شهری، پس مثالی که در صدر نامه عرض شد محقق می شود با این تفاوت که ناگزیر به بارها و بارها خواندن همان کتاب هستیم!

و اینجاست که در حقیقت این «تعهد» ها و «تقید» ها شنا میکنم ... مبداء این تعهدها چیست؟ پرهیز داریم که خلق خدا ما را شایسته بدانند؟ متعهدیم که از به به دیگران نکاهیم؟ متعهدیم چون دوست داریم به ما متعهد باشند؟ متعهدیم تا خدا راضی باشد ؟ آیا فاصله میان «خود» و «خدا» آنقدر هست که می شود ناراضی بود اما او را راضی کرد!؟

مولای من ...

برای حسام الدین که میان «خود» و «خدا» دره عمیق متصور نیست ؛ رضایت «خود» و «خدا» توامان هویت دارد. خدا راضی نیست از آنکسی که از «خود» ناراضی است. و از خدا راضی نیست آنکه از خود ناراضی است. و آنکه به حقیقت رضایت از خدا رسیده باشد از خود نیز رضایت دارد.

پس چه باید کرد؟

چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گردم؟

در دنیا باید به تکاپوی امر نامکرر بود؟ یا اساساً دنیا توان رضایت بخشی به آدمی را ندارد؟

حضرت آقا ...

در این جمعه پایانی فروردین نود و پنج که مقارن است با یکصد و هفتاد و هفتمین جمعه نویسی ام؛ روزهای پایانی سی و پنج سالگی را در سکوتی مهیب می گذرانم. هفته هاست که نوشتنم منحصر است به گزارش های کاری و جمعه نویسی و این برای کسی که نوشتن، فوران هستی اوست ، رخداد ساده ای نیست. «رضایت» را به مثابه گنجی گران قیمت در بیابان های پرخار و تفتیده جستجو میکنم...

و بر این باور ... که دینی که منتهی به نشاط نشود ، منتهی به هیچ چیز دیگری نیز نخواهد شد

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه بیست و هفتم فروردین ۱۳۹۵ساعت 23:40 |