| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

مکتب اسلام نظیر میوه ای لذیذ و شیرین است که در پوستی سخت قرار گرفته. چه بسیارند آنان که با پوست آن انس دارند و در همین انس پیر می شوند. چه بسیار کلاسهای درس و مجالس وعظ . مباحثات مفصل که در حول همین پوست سپری می شود. چه دندان ها که به همین پوسته سخت ، خرد شده و چه تلخی ها که از جویدن این غشاء هضم ناشدنی به کام بشریت نشسته است.

در صفحات تاریخ که نظر می کنیم، هر طایفه که از دین به پوستین آن اکتفا نموده اند کمترین راه تا تعالی را پیموده و بیشترین جنایات را بر جریده عالم ثبت کرده اند. از کلیسای قرون وسطی تا تکفیریان معاصر همه بر همین صراط، مستقیمند! این گونه دین داری، حتی به سر دین نیز رحم نمی کند و آن را بر نیزه می خواهد. کدام یک از اجداد معصوم جنابعالی بوده اند که قاتل ایشان خلیفه و ولی امر مسلمین نباشد!

از جد اعلی، علی علیه السلام به که جرم خروج از دین در محراب نماز ضرب خورد تا جد شهید و اولاد معصوم ایشان که همگان به دست امویان و عباسیان معذب و مقتول شدند.

اما در مقابل

آنان که به هسته شیرین دین رسیده اند، اگرچه قلیل اما برکات کثیری در عالم باقی نهاده اند. از جناب رسول خاتم تا اولیاء معاصر ما و اندیشمندان و حکماء متاله بر بساط هرکه می نشینیم به اندازه سعه خود قند و نبات در آستین دارند. رمز به رمز و حرف به حرف می شود چشید و رسید.

حضرت آقاجان

سبب اینهمه تفاوت در کجاست؟ چه می شود که عده ای به نام دین، به غایت رذالت و خباثت می رسند و برخی دیگر از همین شاهراه به صلح و صلاح؟ حرف همین حرف است، آیه همین آیه است، حکم همین حکم است، قبله و آیین همان است ، چگونه است که از درخت واحد میوه گندیده و رسیده توامان آویخته باشد!؟

جناب ِ بابا

گویی تفاوت در «تربیت» است. باید دید چه کس تن به تربیت داده و چه کس نداده است. آنان که تن به تربیت نداده اند و خود را مودب به اخلاق ِدین ننموده اند، کارشان به خیر ختم نشده است. حال این تربیت چیست و مربی کیست و آیین ادب چگونه است ، شما تلقین فرمایید که این ظرایف محتاج وحی و الهام است. گویی وحی نه یکی از راههای شناخت بلکه تنها راه شناخت است. چه آن حیوان که در مخاطب وحی است در مرتبه حس، چه آن نبات که مخاطب وحی است در تکوین و چه آن عقل که مخاطب وحی است در حل معماهای زندگی و چه قلبی که مخاطب وحی است در یافتن راههای ناپیدا ... همه کار به همین وحی بر می گردد

آقای من ...

آقای ِ جان من ...

حسام الدین دنیا که ندارد ... عاقبت و آخرت را هم به هیچ می بازد. اگر نبود «اله العاصین» در عالم دق میکردیم از بی کسی! امروز که مقارن است با چهاردهم اسفند نود و چهار و مقدر است به یکصد و هفتاد و یکمین جمعه نویسی در خودم ناله می کردم که وای از آنچه به سختی می سازم و به سادگی می بازم ... اگر شما به فریاد نرسید به خودم امیدی ندارم.

اسباب هدایت آن معنایی است که در خزانه شماست ... از ادا و ردا و اطوار و ظواهر خیری نمی رسد. آن لباس که بر تن علی بود، بر تن عمر و عاص نیز بود ؛ لباس خاتم الانبیا و ابوجهل یکی است و تقدسی ندارد ؛ آن مولا که قرین حبیب بود، قرین عمر سعد نیز بود ؛ سابقه جهاد و ایثار را شمر کمتر از یاران جد شهید نداشت! یعنی دقیقا در همان نقطه که هدایت هست، ضلالت هم هست. آنچه اسباب هدایت و نجات است ورای ظواهر است ... ما را از آن باده باطنی بنوشان آقا ...

یارم چو قدح به دست گیرد        بازار بتان شکست گیرد

در پاش فتاده ام به زاری         آیا بود آنکه دست گیرد؟ 

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه چهاردهم اسفند ۱۳۹۴ساعت 23:55 |