| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

مولای من سلام ...

اگر اشراف تام بر «حق» آنچنان ساده بود که می توانستیم بدون اتکا به وحی آن را در یابیم، چه نیاز بعثت انبیاء و اولیاء الهی بود. و اگر عمل به حق آنچنان سهل بود که به مجرد دانستن به توانستن می رسیدیم و نفس در برابر حق خضوع داشت که دیگر چنین نبود روزگار ... آنچنان که حتی یک نبی و ولی الهی نبوده است مگر آنکه آماج ظلم و تکذیب قرار گیرد و النهایه به دست ظلمه کشته شود. پس چه برای دانستن حق و چه برای عمل به حق محتاج استمدادیم ...

گاه از خودم می پرسم ؛ اگر در شهری دو طبیب خوب و حاذق باشند:

 طبیب نخست، خوب و سلامت بوده و اصراری به خطا نداشته باشد اما به تبع انسان بودن، گاه خطا نماید و گاه نه ... گاه راه شفا را بیابد و گاه نه ... حتی اگر عموماً تصمیمات او به خیر باشد.

طبیب دوم؛ خوب و سلامت است و اراده و اصراری به خطا ندارد و نه تنها خطا نمی کند بلکه در هر تجویزی، «بهترین» را بر می گزیند و هر آنچه می گوید نه خوب، بلکه عالی است آنگونه که مطلقاً تصمیمات او به خیر باشد و شائبه ای از خطا و ناراستی نداشته باشد.

آیا احکام مراجعه به این دو طبیب می تواند یکسان باشد!؟ بی تردید خیر ... هر انسان خردمندی در مراجعه به طبیب دوم بی هیچ درنگی خود را خواهد سپرد اما در رجوع به طبیب اول، باب احتیاط، مشورت، نظارت را همواره مفتوح می دارد و احتمال خطا را مفروض. نه تجویز او «مطلق» است و نه شایسته سر سپردگی مطلق.

تفاوت این دو طبیب در آن است که اولی حاذق است و دوم معصوم!

آقاجانم ...

حذف کلید واژه «عصمت» در تدوین ساختار حکومت دینی، اگر بدعت نباشد، غفلت است! نمی توان به مدلی از حاکمیت دینی رسید که در آن معصوم و غیرمعصوم یک جایگاه دارند و امرشان به یک میزان مطاع است. نمی شود معصوم و عامی را با یک «این همانی» به یک جایگاه نشاند. در تشریح حکومت دینی باید تمایز جدی میان حکومت معصوم با غیر آن دیده شود و در غیر این صورت، گویی وزن عصمت را برابر هیچ فرض نماییم که حضور آن در هر طرف کفه ترازو هیچ اثر و وزنی نداشته باشد و تساوی بر قرار گردد. حاشا و کلا ...

مولای من

نظارت بر عصمت معنا ندارد. عصمت به الله متکی است. اکراهی در سعادت و شقاوت نیست و آدمیان می توانند میان خیر و شر برگزینند اما نه اینکه هرآنچه مردمان برگزینند خیر است. بلکه خیر و شر مستقل از میل ایشان جاری است و می توانند راه راست را از ناراست بدانند و سیر کنند.

اما در خصوص مادون معصوم چه؟

اگر زمانی رسید که هیچ یک از آحاد مردم مطلقاً بری از خطا نبود چه؟

اگر زمانی رسید هیچ شخصی مطلقاً نماد حق و شاخص حق نبود چه؟

و اگر در چنان زمانی، مردم کسی را مطلقاً نماد حق دانستند چه؟

و اگر کسی را مطلقاً نماد حق ندانستیم ، آیا از اجتماع ملت می توان حق را استخراج کرد؟

آیا کمیت و کثرت می تواند دلالت بر کیفیت و حقانیت داشته باشد؟

آیا می توان گفت آنچه همگانی است، پس حقانی نیز هست؟

آیا از اجتماع عوام، یک «خاص» حاصل می شود؟ مثلا نظر جماعت عوام رجحان دارد بر نسخه یک طبیب؟

جناب جان

انقدر می دانم که آنچه امروز به نام حاکمیت دینی تعریف شده است، وثوق کامل ندارد. آنچه تحت عنوان مطالعات و تحقیقات جواز نشر می یابد نیز عمدتاً مهندسی معکوس است. یعنی مقدمه چینی بر نتیجه از پیش مفروض. آنچه عالمان و خبرگان فقه خصوصی در آن اجتهاد داشته اند مبنای استنباط در حقوق عمومی و فقه سیاسی قرار گرفته است و لااقل می توان اینگونه گفت که در اجتهاد حقوق عمومی ایشان یقین حاصل نیست و متعاقباً در عرصه عمل نیز کاستی ها هویدا ... پس میدانم همه آنچه هست، حق نیست اما در مقابل آنچه نمی دانم آن است که حقیقت چیست؟ بی راهه کثرت دارد اما راه یکی است. راه کدام است؟ بنده را دلالت فرمایید بر حقیقت ...

جمعه یکصد و هفتادم مقارن با هفتم اسفندماه نود و چهار بود و روز انتخابات خبرگان و مجلس، شاید همین بهانه شد برای طرح دغدغه های غیرفردی ... نمی شود در خلوت و پنهانی از مولامولا گفت و برای جامعه و جلوت حرفی نداشت. نمی شود در میان همه بود و غیرمسئول در برابر همه و این نه مشی شماست و نه دلالت عقل ... پس راهی بنمایید که بسیارند چاه ها ...

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه هفتم اسفند ۱۳۹۴ساعت 23:42 |