آقاجان ... سلام ...
نمیدانم این جمله را چند بار در نامه های و جمعه نویسی ها تکرار کرده ام، لکن هرچه تکرار میکنم بازهم نامکرر است و گویی عظمت آنچه در ذهن دارم را نمی توانم به کلمات ادا کنم ... آری آقاجانم، اولاد آدمی هیچ باری را به عظمت و سنگینی «توحید» به دوش نکشیده اند. فهم آن سخت است، وفا به فهم سخت است، موحدانه اندیشیدن و زیستن سخت است آنچنان که باور پذیر است اگر بگوییم کوه به عنوان نماد عظمت و استواری در برابر این بار ثقیل، خاشع و پراکنده می شود ...
مولای من
درست در آن آنی که می پنداری کار در مسیر توحید است، چون به حلاجی خود می پردازی مبینی آفتی از دوئیت و ناخالصی در آن یافتنی است. چون مجسمه تراشی که تیشه و پتک گرفته به جان نفس می افتی که از دل آن آدمی استخراج کنی و می پنداری موفقی در تخلق به اخلاق الهی. اهل جود، اهل وفا، اهل صدق، اهل انصاف، اهل ادب و...
بعد جایی در گردنه مراقبه با خودت تنها می شوی و از خویش می پرسی، آیا تمام این پیکر تراشی ها و تربیت نفس محض ِ محض ِ محض ِ رضای حق است؟ آیا هیچ رگه و شائبه ای از تحصیل اعتبار نزد خلق خدا و مواهب اجتماعی حسن خلق مد نظر نبوده؟
الامان جناب ِ جان ...
اینجاهاست که نمی توان ساده در مشق توحید ، نمره قبول گرفت. نگاه میکنم به توقعاتی که از این حسن خلق و مراقبه در دلم ایجاد می شود ، شرک و ناخالصی ام رسوا می شود. آنکه برای خدا و محض ِ وصال حق به تربیت خود می پردازد چه توقع و انتظاری از خلق خدا دارد؟ من ادب کردم پس او چرا نکرد؟ من گذشت کردم پس او چرا گذشت مرا نفهمید؟ من بخشیدم پس او چرا یاغی شد و...
بدتر از همه آن شیطانی است که گاهی با من به زبان جمعه نویسی صحبت می کند! که های حسام الدین، اگر فردا چنین حرفی بگویی و چنان بپوشی و چنان باشی نخواهند گفت فلانی تو که جمعه نویس بودی چرا؟ و جالب اینکه این جاده انحرافی را با هزار حرف و حدیث تزئین نیز می کند. تا برق هدایتی بجهد و تلنگری بخورد که مگر این جمعه نویسی ها بناست به تو اعتباری نزد خلق دهد؟ مگر بناست نمایشی نوشته شود که به هورای تماشاچیها ختم شود؟
آدم باید خود ِ خودش را برای خدا بخواهد و در هر آنی خود ِ خودش باشد. آنکس که متصف به تمام اخلاق الهی و آداب شرعی و انضباطهای نفسانی و ظاهری و باطنی باشد اما غایت این تادیب جذب احترام اجتماعی و اعتبار نزد خلایق را هدف گرفته باشد به بیراهه می رود.
راه آن است که انسان آنچنان در توحید غرق شود که به خلوت با خدا برسد ... گویی همه باشند و نباشند اثری نیست و راه خلوت با خدا از جاده خلوت با شما می گذرد آقای ِ من
صاحبم ...
امروز که یکصد و شصد و دومین جمعه نویسی و مقارن با بیست و پنجم دی ماه نود و چهار شمسی است با خودم می اندیشیدم که چنانچه ما اراده نماییم تا از محضر استاد و معلم و مرجع و شیخی بهره ببریم؛ این بهره کاملا محدود به زمان و مکان است چراکه مسافتی را باید تا استاد و کلاس و مجلس وعظ پیمود و ایشان باید زمانی را به گفتن اختصاص دهد و چه بسا خلوت و ملاقات خصوصی با ایشان نشدنی یا لااقل سخت باشد که بتوان دقایقی را بی دیگران یافت و گفت و شنید ...
لکن این غایت مرحمت میزبان عزوجل است که در خصوص جنابتان رسم دیگری برقرار است یعنی غیبت ما ظهور دارد تا متوجه باشیم که نیستیم و چون رفته رفته از غیبت خود بکاهیم حضور خواهیم یافت و آنکه قلب را به حضور جنابتان مشرف سازد قید زمان و مکان را کمتر و کمتر خواهد دید پس میرسد کار به آنجایی که گویی یک منم و یک شما و دیگر میشود از کنج اتاق با شما بود. میشود به سجاده نشست و زانو در برابر مجلس وعظی زد که یک خطیب و یک مخاطب دارد گویی آن مولا را یک مخاطب بیشتر نیست و کثرت مردمان موحب اشتغال او نخواهد بود یعنی می شود به مقام «دوتایی» نشینی مشرف شد ...
وقتی این جاده تا خود خدا راهی است و میتوان آنگونه با الله بود که گویی یک منم و یک او پس چه جای عجب اگر با ولی الله نیز این راه گشوده باشد... مولای من در این دقایق پیش از طلوع جمعه یکصد و شصت و چهارم به دفتر آتیه نظری فرمایید که ما را آنگونه سرشتند که مجلس از من و او بگذرد و همه او ماند ... میدانم که تمنای مقام «دوتایی» خودش نرسیده به توحید است اما پرهیز دارم از نوشتن آنچه که نچشیده ام ... بنده هنوز به مقام «همه اویی» نرسیده ام و نوشتن از آن از دهانم قلمم بزرگتر است. همین تحفه «دوتایی» را مرحمت فرمایید از سر این گدا فزون است ...
- جمعه نویسی (تلگرام) telegram.me/jomenevisi