سلام علیکم
چطورید حضرت آقا؟ به کدامین افق وقت سحر دارید و به کدامین افق افطارتان می شود؟ میخواهم بگویم «حضرت رمضان مبارک» طوفان سوالات در سرم بلند می شود. چه کنیم؟ گرفتار شدیم آقاجان... از عمل به عادات رانده ایم و از اشراف بر اسرار مانده. گاه به غبطه نگاه میکنم که چه حظی می برند برخی از این میوه های کالی که به نام باور گاز می زنند.
انسان مبتدی، در سیطره زمان و مکان است. «ابن الوقت» است به آن وصفی که ملاجلال الدین جان در مثنوی تعریف میکند:
قال اطعمنـــــی فانی جائع واعتجل فالوقت سیف قاطع
صوفی ابن الوقت باشد ای رفیق نیست فردا گفتن از شرط طریق
یادم هست در دبیرستان و کتاب ادبیات فارسی، ابن الوقت را به معنای عارف به خورد ما میدادند. ابن الوقت، زیر چتر زمان نشسته و عمرش به بطالت نمی رود. قدر سحر میداند، قدر غروب میداند، قدر جناب رمضان می داند. پس چه جای عجب است اگر به چنین مخاطبی بگوییم، این ماهت مبارک. یعنی این مجال ممتاز از همیشه را دریاب که بر تو مبارک باشد و سرشار از رزق. به قدر وسع خویش نیز به این حد از مراقبت بگوییم، عرفان!
آقای من
مگر انسان از ابتدا گذشته نیز همچنان تحت تحکم زمان است!؟ که فی المثل، میانهء روز اسیر هیاهوی روزگار است اما سحرگاهان حال خوشی دارد. یا فی المثل تمام هفته اش به رهایی می گذرد اما تنگ غروب جمعه اش، دگرگون است. آنگاه که انسان خودساخته از حصر «زمان» رها است؛ دگر در محضر «صاحب الزمان» چه بگوییم؟ مگر نه اینکه، تمام این ایام که نزد ما متفرقند در محضر شما جمعند.
آقاجان، بعد می گویم اصلا این را رها کن، خوش باش ایامی را که لااقل به حکم منطوق روایات، باب دوزخ بسته است. شیطان به زنجیر است و... هیهات آقا! باز گرفتار می شود در همان طوفان.
ما با مکتب خود آنچنان کرده ایم که گویی عروسی دلبر را به گونی و پالان به خانه بخت فرستاده ایم. آنقدر که این معقولات لذیذمان را در لباس محسوسات کشته ایم. گویی «دوزخ» نام یک قلعه آتشناک با دیوارهای برافراشته است که خداوند هیزم هایش را تدارک دیده و آتشهایش را برافروخته که حال از سر «لطف» از عدالت عدول کند و میرغضبهای نگهبان را امر فرماید که یکماه ببندید.
بعد جالب این است که می گویند با تعارضهایش هم مشکلی ندارند. بالاخره الان کدام دوزخ است که درب آن را بسته اند. کتابهای درس و مشقمان هم که مرحمت فرموده چنین تقسیم کرده اند که دوزخ یا برزخی است یا معادی. خب، بسم الله... حالا این دوزخی که دربهایش را بسته اند کدام است!؟ معاد که نیامده، یعنی برزخیان دوزخی این یک ماه مرخص هستند!؟ خب در آنسوی پرچین مرگ که زمان نیست «ماه» چیست؟ سبب «ترخیص» چیست!؟ صیام از ماست و از آتش رهایی به کام آنها!؟ اگر غرض ماییم که ما هنوز در نشئه طبیعتیم. پس این کدام دوزخ است که دربهایش بسته است اما نه برزخی است و نه معادی و البته در نشئه طبیعت هم جاری است آنچنان که می شود مرحمتی نمود و درب را بست...
چه چاره می ماند جز آنکه بگوییم ما از بدو تولد در معاد خویشیم و معاد نه یک منزل بلکه صراط است و این دوزخ که دربهایش بستنی است، نه خارج از نفس ما که با خود ماست. نه خدایی آتش مهیا کرده، نه جهنمی تدارک دیده، جهنم را ما خود برمیداریم و می بریم. پس درب های چنین دوزخی در نفس آدمی بسته می شود آنچنان که بهشت او در نفس او گشوده می شود و شیطان او در رگهایش جاری است. پس جناب رمضان، حادثه ای در نفس است نه اتفاقی در تقویم... و برکات آن محصول قصد و تبعیت است نه حادثه و مشیت... رمضان مرهمی است که اگر به نفس خورانند دوزخ بسته و بهشت گشوده و شیطان به زنجیر است نه نام چوب جادویی که چون بر آسمان افق بچرخانند بر خواب و بیدار افاقه کند ... تا خفته که باشد... تا بیداری آن خفته چه باشد... نه هر نفس خفته ای عبادت است. نفس ابن ملجم به ماه رمضان و در خماری لیله قدر مسجد کوفه عبادت بود!؟
***
آه... آقای من... آقای من...
حیرانی کشت مرا ... چه باید کرد بابا جان؟ برویم خودمان را تحویل چه کسی بدهیم و بگوییم من از بازیگوشی های این پسرک خسته ام یا شیخ، برگیر و بساز ... بی دینی، بی عقلی است و چنین دینداری کم عقلی... عقل کل مگر نظر فکند که در این اقیانوس، به تخته پاره ای از کتاب و کلام آویخته ایم... بگذار آنچه «حسام الدین» به مولانای خویش گفته است را این «حسام الدین» نیز به مولانای خویش بگوید:
قال اطعمنـی فانی جائع واعتجل فالوقت سیف قاطع