| جمعه نویسی |

شرح جمعه به جمعه از یک سفر

باز هم رجب رسیده بود. به مثال هر سال، توشه برگرفته است و راه ناهموار کوه را بر خود هموار دیده و در غاری به وسعت یک نفر؛ شب و روز را به راز و نیاز با خدا خویش و کند و کاو در خلوت خویش می گذراند.

در کدامین عهد؟ عهد جاهلیت که خدایان به حد سنگ و چوب تراشیده ای تنزل یافته اند که از برکت آنها، تنها جیب حاجبان و پرده داران کعبه انباشته شده است و هیچ افاقه ای به حال بندگان خود ندارند.

در کدامین معبد؟ معبدی به نام حرا که دهانه اش به سوی کعبه است و در همان سالها – یعنی سالها پیش از آنکه کعبه به عنوان قبله مسلمین تعیین شود – قبله خلوتهای شابنگاهی و اوراد و اذکار سحرگاهی او بوده است.

در کدامین ماه؟ سالها پیش از آنکه به ایمان آورندگان خود ابلاغ نماید که ماه رجب، ماه خلوت و سکوت و مناجات با خداست، او خود این صراط را پیموده و طعم آن را چشیده است.

کدامین خدا؟ راز و نیاز با چه کسی؟ ما اگر خدا را به کلام محمدی شناخته ایم، محمد خدا را در کجا تماشا کرده است؟ نه در کتاب و اوراق و احادیث و کتابخانه ها و آزمایشگاهها و مکتب ها و حلقه های راهبان و موبدان و خاخام ها و ... نه! محمد اهل هیچ کدام از این تبارها نبود. او خدا را در لوح وجودی خویش تماشا می کرد. مولای ما تنها، اهل «خلوت» بود...

نه امشب، که ایشان از ابتدا برگزیده بودند. اینگونه نبود که ناگهان در خلوت شبانگاه، از سر حادثه، شبانی عامی ملک وحی را در برابر خود متمثل ببیند و حکایت آغاز شود. آنچه در این شب اتفاق می افتد، کشف محمدبن عبدالله است پس از سالها سلوک و تعالی وجودی.

جبرئیل نه واسط میان او و خدای او، بلکه واسطه است میان او و ما. جبرئیل نشانی خدا را به ایشان نداد، بلکه مولای ما پیش از آن خدا را یافته بود. به همین سبب جبرائیل پیام می آورد که «اقْرَأْ بِاسْمِ رَبِّکَ الَّذِی خَلَقَ» ؛ به نام خدا«یت» بخوان. چون خدایش را پیش از این درک نموده. حکایت امروز تنها فرمان ظهور است. پرده افکندن از آنچه میان عبد و معبود، مستور بود.

آقاجان ِ جان...

حال که مکتب ما، نه مکتب شنیدن برای شنیدن، بلکه مکتب شنیدن برای «چشیدن» است و پیامبر ما، نقشه صراطی که خود سپری نموده است را در پیش پای رهروان گسترانیده، پس راه بعثت بر ما نیز محال نیست. اگر چه ایشان به حد وجود خویش مبعوث شده اند و این وجود تکرار ناشدنی است، اما نمی شود ما نیز به حد وجود خویش مبعوث شویم!؟

حضرت آقا... کار ما شده است همین که جمعه به جمعه خدمتتان عرض حال بنویسیم و از خویش شکایت کنیم. بیمار به نزد طبیب اگر از سوءحال خود نگوید پس چه بگوید؟

آخر این چه زندگی «بی خلوتـ»ـی است که ما برای خویش ساخته ایم. این به قول آقایان ابعاد «سیاسی – اجتماعی» مسلمانی و ارتزاق از جماعت، آنقدر همه را با خود برده است که دیگر ماجرا از یک طریقت تربیت نفس و مکتب انسان ساز تنزل یافته است به یک نهضت سیاسی و اجتماعی.

آقاجان... آقاجان... ما دیگر اعتکاف را هم به جماعت می رویم! جد شریفتان اگر پنهان از چشم خلایق در سیاهی نخلستان کمیل را زمزمه می کرد ما این اوراد ِ در خلوت را به سرود آخر هفته جمعی در شبستان مسجد محل تنزل داده ایم، چه بسا سیمای ارزشی ِمان نیز تصویر کلوزآپ از هق هق خلائق نیز تقدیم دل های با صفای بینندگان محترم می کنند...!!

آقا... ما به نردبان دین، ارتقا نیافته ایم. بلکه دین را به عوامیت خویش، تنزل داده ایم. اسلام بی خلوت مانند رود بریده از دریاست. اگر خشک نشود، برکه راکدی خواهد شد که آب حیات را به گندآب بدل خواهد ساخت.

حضرت آقا، چه میدانم از راز و رمز این عالم. چه عجب است که علی الدوام در مضرب هفت منتظر خبرم و از قضا بیست و هشتمین نامه تلاقی یافت به روز مبعث؛ بفرمایید مرا مبعوث دارند. به مرحمت خود ، مرا از این بازی روزگار در امان بدار. در حسرت طعم خلوتم و در عذاب از مصاحبت ناجنس... ادرکنی که

چاک خواهم زدن این دلق ریایی چه کنم                     روح را صحبت ناجنس عذابیست الیم

دام سخت است مگر یار شود لطف خدا                       ور نه آدم نبرد صرفه ز شیطان رجیم

لینک مستقیم مطلب | نوشته شده در  جمعه هفدهم خرداد ۱۳۹۲ساعت 1:29