آقای من، عیدتان مبارکـ ...
میدانم، در آداب و ادب شما، عید مفهوم دیگری دارد و مصداقی دگر اما بگذارید من به زبان شبانی خویش، خطاب به موسی ِ خوبم بنویسم. اصلاً تفاوت این «آقای من» گفتن های من با بسیاری از «آقای من» های دیگر همین است که آقای ِ من، نه چون تندیس قدیس، بی اثر و صامت و ساکت در کنج طاق است و نه چون نور دور از بساط روز و شب، در آسمان به مناجات خویش مشغول. آقای ِ من، با من، در زندگی و در میان همین هیاهوهاست...
این نخستین جمعه از سال یکهزار و سیصد و نود و دو هجری شمسی است. سالی که گذشت، سال تادیب روزگار بود. گویی حضرت پرودگار چون آموزگاری که از غفلت شاگرد به ستوه آمده، فریاد برآورده تا پلکهای سنگین شده ام را دوباره باز کند. در شیوه سلوک ما، ریاضت را ما تعیین نمیکنیم که از دلش حظ نفس برآید. آنگونه که ابلیس خدا را وعده چندین عبادت داد، بدل از سجده بر آدم. بلکه ریاضت همانی است که خدا به ابلیس فرمود: «عبادت من آنی است که من می گویم نه آنکه تو می گویی که اگر آن باشد که تو می گویی، عبادت ِ توست نه عبادت من!»
بر همین اساس است که در شریعت ما، روزه را به روزه دیگر رساندن، حرام است. یعنی خدای ما، از ما متشکر نخواهد شد اگر دو روز روزه را بی افطار بگذرانیم چراکه جوهر عبادت ما «زحمت» نیست بلکه «اطاعت» است. فرمود بخور، می خوریم. فرمود نخور، نمی خوریم. پس سلوک چیزی نیست جز تسلیم به امر «او». روزهای سخت را به صبر و سعی می گذرانیم و روزهای خوش را به شکر و حظ.
سال نود و یک، سخت بود... خیلی سخت. شبهایی بود که با خودم می گفتم، یعنی صبح را خواهم دید؟ یعنی قلب من در هجوم اینهمه ناگواری و سختی، تا سحرگاه خواهد تپید؟ یعنی نفس هایی که نامنظم شده است به نظم خواهد آمد؟ چاره چیست؟ هرچه هست، صراط تادیب است. ما را، ابد در پیش است و مسافر ابد را زحمت بسیار...
جامعه نیز همین است. کمرهای خم افتاده از بار معیشت و مردمان در هم پیچیده چون کلاف سر درگم. باید ادب شویم ما مردم. باید حاصل کشت خود را تماشا کنیم. صراط تادیب است و مقصد ابد. اهل ابد را ادب لازم است. باید ادب شویم... برما سخت می گذرد اما راهی جز این باقی نگذاشتیم. ما مردمانی هستیم که ظلم را تا زیر دندانمان نیاید باور نداریم. افق نگاه ما تا سرحد سفره خودمان است تا کوتاه نشود، بلند نمی شویم. مردمانی که نه به دروغ می گویند آخ، نه به نیرنگ می گویند آخ، نه به خون مظلوم می گویند آخ، نه به فقر همسایه می گویند آخ، نه به اشک مادر فرزند به اسارت رفته می گویند آخ، نه به چپاول می گویند آخ، خب چاره چیست؟ بگذار به نرخ پسته بگویند آخ... نه؟ بگذار به قیمت گوشت بگویند آخ... بالاخره این صدای «آخ» تا نباشد که «حرکت» در «گوهر» جامعه پدید نخواهد آمد آقاجان ِ جان... خواهد آمد!؟
مگر «مقلب القلوب» همین نیست آقا؟ که قلب ها منقلب شوند. تمام این سختی ها و خوشی های روزگار اجابت همین دعای مقلب القلوب است. هر ذره از موجود در عرصه عالم در پی آن است که ما را به چیزی بیش از آنچه هستیم برساند. قلب که منقلب شود «والابصار» نیز منقلب خواهد شد. نگاه ها تازه می شود تا آنچه نادیدنی است آن بینیم! و چون «نگاه» و «نگرش» تغییر یابد، «احوال» دگرگون خواهد شد.
حضرت آقاجان... نظر کنید که غایت، «احسن الحال» باشد... والا در حرکت دورانی، هر نقطه مبداء است. کدام لحظه از روزگار، نقطه آغاز حرکت زمین در گردش به دور خورشید نیست!!؟ کدام ثانیه از سال، موعد «تحویل» نیست که این یکی باشد!؟ کدام روز خدا نو نیست که این یکی «نوروز» باشد!؟ همه این حرفها پوسته است... هستهء عید، همین «احسن الحال» است. بر ما عید مقدر فرمایید آقاجان ِ جان.